
دیرگاهی ست که من سراینده ی خورشیدم
و شعرم را بر مدار مغموم شهاب های سرگردانی نوشته ام
که از عطش نور شدن خاکستر شده اند.
من برای روسبیان و برهنگان می نویسم
برای مسلولین و
خاکسترنشینان،
برای آنها که بر خاک سرد،
امیدوارند.
و برای آنان که دیگر به آسمان
امید ندارند.
بگذار خون من بریزد و خلاء میان انسان ها را پر کند.
بگذار خون ما بریزد،
و آفتاب را به انسان های خواب آلوده
پیوند دهد ...
استادانِ خشم من، ای استادانِ دردکشیده یِ خشم!
من از برج تاریک اشعار شبانه بیرون می آیم
و در کوچه هایِ پُرنفسِ قیام
فریاد می زنم.
من بوسه یِ رنگ هایِ نهان را از دهانی دیگر
بر لبانِ احساسِ خداوندگارانِ دردِ خویش
جای می دهم.
ا.بامداد - هوای تازه - آواز شبانه برای کوچه ها - 1331
:: بازدید از این مطلب : 888
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12